ویرانسرای من
فرانکل میگوید در تنگنایی که تمام هستی انسان در خطر است، تنها یک آزادی دارد و آن نگرش به اوضاع است. انسان آزاد است در
فرانکل میگوید در تنگنایی که تمام هستی انسان در خطر است، تنها یک آزادی دارد و آن نگرش به اوضاع است. انسان آزاد است در
امروز نیز از شغل چوپانی انبیا فاصله گرفتم و به حیطه رسالتشان نزدیک گشتم. با یکی از دخترها در مورد ناامیدی کذایی صحبت کردم، نمیدانم به عنوان کسی که هر روز چراغ جادویش را از ناامیدی باز میستاند، چه راهکاری داشتم و چه دستورالعملی را ارائه دادم. هنوز با گفته گاندی موافقم و اصلا معتقدم آدمیزاد نمیتواند جز آنچه میاندیشد و انجام میدهد، باشد.
به قول همان جکسون بران مردم به همان اندازه سعادتمندند که تصمیم میگیرند باشند؛ یعنی با چرک و تهوعی که دفع نمیشود، معلق در فضا، میتوانم بنویسم، ویرایش نمایم و سر را حجامت کنم.
از انسجام غیر منتظرنه یادداشتهای روزانه در عجبم. قبل از نوشتن هرگز به ذهنم نمیرسید که افکار و گفتههای آدمیزاد انقدر به هم مرتبطند که نوشتههایی پراکنده اینگونه کنار هم بنشينند.
به صوتهای ضبطشده حرکت قطعهنویسی گوش سپردم و جملاتی نوشتم : « تو مرا به زودی خواهی دید که از شبنم اشک جوانه خواهم زد و در آدم برفی قلبم نوری میتابد.
مرا روزی با نصفهبالی خونین خواهی دید که بلندبلند میپرم و قوت من باور است. »
در خمره مسئله، یک مدرسه در روستاست که تنها یک نفر آن را میچرخاند. آقای مدیر معلم تمام مقاطع نیز هست. مسئول تمام اتفاقات مدرسه اوست. میخورد و خمره مدرسه ترک برمیدارد…..
امروز با نوشتن دریافتم بهترین راهِ زندگی فرار از دردهای کهنه به سوی دردی نو نیست: پس درد را به آغوش کشیدم و کله رنج را بوسیدم.