بوسیدن کله رنج | ٣٠ دی‌ماه ١۴٠٢

امروز حال ناخوشی داشتم. در خاطراتی شیرجه می‌زدم. فکر و خیال من را در خود بلعیده بود و ناتوانی عزم‌ستانده بودم. به‌نظر شما چه باید می‌کردم؟ 

شیر را باز کردم و کلمات از ذهنم به ظرف کاغذ سرازیر شد. به قول رینگ لاردنر:  

چطور می‌توانید بنویسید، وقتی نمی‌توانید گریه کنید؟

آن‌قدر زار زدم تا کلمات کنار هم چیده شدند، در نهایت نفسی از سینه‌ام برخاست و قطره‌های اشکِ روی کاغذ را خشکاند. 

نوشتن، گریستن و کلمه، هر سه طبیعی‌اند آنچه ناطبیعی می‌نمود احساسِ من نسبت به زندگی بود. در خصوص رابطه‌ ناتمامی که فقط خنجر خاطراتش بر سینه‌ زخمی نو به‌ ارمغان می‌آورد. خودم را بر ورقه زندگی دیدیم: یک قوری وصله‌خورده بی‌تاب. 

به جد گریخته بودم از دیدن این قوری. خودم را استکان کم‌باریک پر اصالتی می‌دیدم که آب در دلش تکان نمی‌خورد و با گذشت زمان مویی از سبیل شاه‌عباسش نمی‌ریخت. دوئل حقیقی صف‌آرایی با خود است. 

افسری می‌گفت: 

«جامعه ای که درون‌رزم شد، برون‌رزم می‌شود»

 من می‌نویسم انسانی که درون‌رزم شد برون‌رزم‌ می‌شود. 

تعقیب و گریزِ من با خاطرات تلخ و شیرین به پایان رسید و دستبند قلم بر دستم افتاد. حین اعتراف، مُردم و مُردم تا نبض زندگی در من دوید.

آنقدر نوشتم تا گریزراهی بگشاد، چاره‌ای خوش‌قدم و بکر. ناگهان از پژمردگی شکفتم، چه آسان بود سازندگی.

البته پس از آن بارها بغضم ترکید اما در عوض دستمال، فرآورده دیگری از درخت را جُستم و چه مفیدند درخت‌ها. کاش من درخت باشم. البته دوست دارم بعد از قطع شدن کاغذ شوم تا همدلِ رنجوری شوم نه پاک‌کننده زکام.

خلاصه من از نوشتن به راه‌کار رسیدم. شما از نوشتن چه بهره‌ای می‌برید؟

انگلیسی‌ها می‌گویند : 

«آدم ترسو چندین بار می‌میرد، اما آدم شجاع فقط یک‌بار.»

 من می‌گویم ترسوها زودتر هم می‌میرند. برای نهراسیدن باید مواجه شد. رویارویی با هراس جرئت می‌طلبد. نوشتن یعنی نگریختن ؛ بنویسید تا پیش از مرگ نمیرید.

امروز با نوشتن دریافتم بهترین راهِ زندگی فرار از درد‌های کهنه به سوی دردی نو نیست: پس درد را به آغوش کشیدم و کله رنج را بوسیدم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط