این یادداشت در اتوبوس هاشمیه تا حرم (۸۳۱) نوشته شده است.
حافظانه امروز :
به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیهروی گشت صبحِ نخست
بکن معاملهای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الست
□ اگر ساکن شهر بزرگی بودم یک روز در ماه را 《روز بدبختی》 نام میگذاشتم تا به چندکار مهم ماه بپردازم و بقیه روزها را در کنجی میکزیدم.
تجربهنگاری یادداشتنویسی روزانه:
داستان از روزی آغازید که برگرفته از وبلاگ شاهین کلانتری بنا شد روزانه یادداشتهایی بنگارم و در وبگاه نشر دهم. شوق من به قلمرانی زبانه کشید ولی افتاد مشکلها.
قبل از شروع:
۱. روزهای ابتدایی یادداشتنویسی در وبگاه° جزئیات و اتفاقات نامبارک روز را مینگاشتم. از اینرو روزمرهنویسی حوصلهسربر و کمسود مینمود.
۲. در قید سانسور و در بند نوشتار آنچه گذشت° بودم نه پوست کندن احساسات لحظهای.
۳. از ادامه حرکت در فردای آن روز مطمئن نبودم. احتمال رهایش میخزید.
۴.گاهی هدف را در هیاهوی واژگان جدید و غلیان فکری گم میکردم اما از نو مینوشتم و خودم را مییافتم.
۵. در هچلستان مشکلات غرق بودم و فرصت چندانی برای نوشتن نبود.
پس از یک ماه روزانهنویسی:
۱. نورافکن به احوالم میتابد. بیشتر میاندیشم. روانقلم و راحتنویس شدهام یعنی برای شروع به نوشتن زمین و زمان را بههم نمیدوزم و پیچیده نمینویسم.
۲. ذهنم را از خشمها و ناراحتیها رهانیدم. آموختم از نامه و شعر برای شرح درد اشتیاق بهره ببرم.
۳. نوشتن نگاهِ ایدهپردازانه و داستانسرایانه را برایم به ارمغان آورده.
۴. در ابتدا 《نوشتن به مثابه تعهد》 بهانه میتراشید اما اکنون ننوشتن دشوار است.
۵. روزهای شلوغپلوغ به من آموخت تفالههای روز را میتوان به کلمات آذین بست. ناباورانه برخی مکتوبات نشربردارند.
تجربه فروردینماه:
نوشتن دنیای امنِ ممکنهاست. باید به آن پا نهاد و بیوقفه رقصید.