قطعه

در من بجوش

همه به معشوقان خود باز می‌گردند و من در سِحر سَحرگاهی تو شناورم. ای زیبای بی‌انتهای من! روزهایی بود که کلامت مرا رنجاند. گریستم به خیابان گریختم. اما در کوچه پس‌کوچه‌های این شهر نیز تو را جُستم. شهر به شهر نامِ تو بر زبان بردم. مرا بازگشتی نیست الا به تو. مرا دریاب و در من «نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌ پزانمت»

ادامه مطلب »

دنگ… فرصتی از کف رفت

متاثر از سرگذشت استان برآشفتم. احوالم نوشتنی بود. سرِ شب از سروصدا به انزوا گریختم. بی‌درنگ پشت میز پناه گرفتم و نوشتن آغازیدم. به دستور دانیال مرادی، استاد کم‌ سن‌‌وسالم، خزعبلاتی در قالب شعر نگاریدم.
به خاطر ندارم چند ورق سیاه شد که قلم و کاغذ مادرانه برایم لالایی خواند.

ادامه مطلب »

سوگند

خواستم بگویم: « دلیل این همه حماقت شما ندانستن است. مگر نمی‌خواهید رشد کنید؟ چه بخواهید غربی باشید چه شرقی، چه بخواهید خودتان باشید چه دیگران، باید کتاب بخوانید! در زندان هم کتاب می‌خوانند. وای بحال ملتی که کتاب نخواند!»

تنها گفتم : «من سر قولم ماندم!»

ولی هنوز نمی‌دانم : «من به که قول داده‌ام؟»

ادامه مطلب »

خوشبختی چیست؟

اگر من یک کتاب بودم، به تو نزدیک‌تر بودم.
اگر واژه‌ای بودم سراسیمه بر لبانت فرود می‌آمدم
و بر آن بوسه‌ای می‌نشاندم

ادامه مطلب »

مرگ، زندگی

«فاطمه فاطمه است»
فاطمه دیگر فاطمه نیست
فاطمه نور بود، فاطمه روح بود
نوری درخشان، خندان
روحی خسته، زخمی

ادامه مطلب »

تکرار، پاییز، تجربه

می‌پنداشتم با اولین برگی که بر گل‌های یخ می‌افتد، قلب کسی برایم خواهد تپید. با اولین دانه باران شور، شیدایی و محبت در قلبم خانه می‌گزیند. پاییز هنوز حماقت‌آمیز جلوه می‌کرد. شبیه پاییز امسال، پاییز ٢٣ سالگی.

ادامه مطلب »

پیرزن همسایه

خوش ندارم اطلاعاتی بروز دهم. به قول خارجکی‌ها« privet» هستم. خودسانسوری من نه فقط در نوشته ها که در گفتارم نمایان است.

ادامه مطلب »

زندگانی، زیبایی، ایستادگی

خوناب به کبودی رنگ باخت
نفیر به ندایی مبهم
اخگر به خاکستر
بلوا به امنیت
زجر به زیتون
ْ «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»
چه کسی می‌گوید زندگی زیبا نیست؟

ادامه مطلب »

خوددرگیری+ننوشتن = پریشانی

من اسیری در چنگال روزگار بخیل بودم.اما دیگر خسته شدم.
ننوشتن عذاب شده است. کابوس‌های شب‌. پریشانی‌های روز سردرگمی لحظات. همچین کینه، حسادت، غصه، شکست و ناکامی، حتی ساعت‌‌ها مکالمه با روان‌شناس. ننوشتن زمان می‌خواهد نه نوشتن.

به این سخن هرمز ریاحی رسیده‌ام: «می‌نویسم، از ننوشتن و غمباد بهتر است.»

ادامه مطلب »

من کیستم؟

مولانا زندگی‌اش را در این بیت شعر خلاصه می‌کند : «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست/خام بُدم پخته شدم سوختم».

ادامه مطلب »