در من بجوش
همه به معشوقان خود باز میگردند و من در سِحر سَحرگاهی تو شناورم. ای زیبای بیانتهای من! روزهایی بود که کلامت مرا رنجاند. گریستم به خیابان گریختم. اما در کوچه پسکوچههای این شهر نیز تو را جُستم. شهر به شهر نامِ تو بر زبان بردم. مرا بازگشتی نیست الا به تو. مرا دریاب و در من «نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت»