دیشب در منزل مادربزرگ به آیین هر ساله «روز مادر» مراسم آشخوران تدارک دیدیم. دیدار خانواده پس از مدتها شور انگیخت.
ناگهان پیام ترور سرمستیام را در هم کوبید. خارجکیها ضربالمثلی دارند که میگوید :« no news is good news» یعنی:«بیخبری، خوش خبری».
دلآزرده از سرگذشت استان برآشفتم. احوالم نوشتنی بود. سرِ شب از سروصدا به انزوا گریختم. بیدرنگ پشت میز پناه گرفتم و نوشتن آغازیدم. به دستور دانیال مرادی، استاد کم سنوسالم، خزعبلاتی در قالب شعر نگاریدم.
به خاطر ندارم چند ورق سیاه شد که قلم و کاغذ مادرانه برایم لالایی خواند.
یک مرتبه از خواب پریدم. ضربان قلبم میل گریز داشت. نیم ساعتی بود که بدان شیوه غنوده بودم. کرختی را در هستیام یافتم. تصمیم گرفتم به طور رسمی بخوابم.
صدای آیفون خوابم را ربود و رویاهایم را به اتاق پاشاند. به محض فشار دکمه آیفون به زیر پتو فرو رفتم. از نو خوابم از هم گسیخت، اما این سری با کلام مادر و سوالهایش. نیاز به خواب مبرمتر از نیاز به آب، غذا و دستبهآب بود. بنابراین در جواب سوال مادر که پرسید: «جدنی خوابی؟» پاسخ دادم : «سرم داره میترکه!»
امروز که با هم قدم میزدیم، رشته صحبت ما را به دیشب کشاند. مادر گفت که شب گذشته را با سردرد گذرانده، آرام نشده، هنوز هم ناخوشه. گفت: «حیف دیشب از حال رفتی! اگه یه گپ میزدیم، بهتر میشدم»
اندیشیدم: « چه بد! شما با همصحبتی میآرامی. من با نوشتن. شما با نوشیدن چای، من با خوابیدن»
رنجیدم. به قول سهراب سپهری :« دنگ…. فرصتی از کف رفت.» همچنین بهترین هدیه روز مادر : توجه.
آخرین نظرات: