کوچه آشتیکنان
چه روزگاری داشتیم! تو بودی. من بودم. عشق میریخت به در و دیوار جهانم. به شعرم. غرق نجواهای شبانه بودیم که چای سرد میشد، مهر نه. از عطش لب میخشکید، اشک چشم نه. تو همیشه عاشق ماندی. چشم که میگشودم بودی. خستگیام راه فرارت نبود. خودم خواستم دور شوم. فاصله گرفتم. از تو، از آغوشت. مهربانی گاه و بیگاهت. خواستم دنیا را بگردم. بی تو، پوسیدن زمان را ببینم. پیر شدن دخترکان و مردن مردان را.