خاطره‌ای آموزنده

به یاد دارم در دوران دبیرستان معلمانی داشتم که پیگیرانه روی نظم حساس بودند. قید می‌کردند در صورت تاخیر و قدم گذاشتن در وادی مقدس کلاس بعد از معلم امکان حضور وجود ندارد و دانش‌آموز باید جایی برود که تا الان آنجا ول می‌گشته. یکی از آن معلم‌ها، معلم زبان فارسی سال اول دبیرستان بود. ما یک گروه پنج نفره بودیم که در آسفالت حیاط مدرسه بساط پهن می‌کردیم. یک آن شصتمان خبردار شد در حیاط مدرسه فقط چند کلاغ پرمی‌زنند. فالفور بساط را جمع کردیم. اما معلم در کلاس بود. با اخم به سمت در آمد. نه تنها راهمان نداد بلکه با اشاره دست از کلاس بیرونمان کرد. نه اینکه به کلاس و درس و بحثش علاقه‌مند باشیم اما ول‌معطلی در حیاط مدرسه حوصله‌مان را سر می‌برد. پس تصمیم گرفتیم به هر دری بزنیم تا وارد کلاس شویم و اگر قرار بر چرتی هست در فضای علمی کلاس محقق شود. به سراغ مدیر و معاون رفتیم. بالاخره اذن دخول به کلاس را گرفتیم. با سنجاق است خاطره به حافظه‌مان پیش از موعد در کلاس حاضر می‌شدیم. منشا این نظم نه عشق و علاقه بود و نه احساس مسئولیت بلکه ترس بود. نه علاقه ما به درس فزونی یافته بود و نه این صفت در ما درونی شده بود. تنها سر آن کلاس سروقت حاضر می‌شدیم. خشم و بیان مقرارت کارساز است. یعنی کار معلم را در سال تحصیلی راحت‌تر می‌کند. کلاس آرام. دانش آموزان منظم و درس‌خوان. اما آن‌ها را تربیت نمی‌کند. صفات علم دوستی، نظم، و احساس مسئولیت را در آنان درونی نمی‌کند. آقای قرائتی در کتاب مهارت‌های معلمی می‌گوید : «توجه به عاطفه و محبت اکسیری است که می‌تواند مسیر زندگی افراد را عوض کند. اول محبت کنیم و بعد اطاعت بخواهیم.»

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط