ضیافت شام برای احمق‌ها

٩: به سختی روانه جاده‌ شدم. چرا هنوز به سحرخیز شدن عادت ندارم؟ سحر مخمصه‌گاه است.

 

در مدرسه یکی از معلم‌ها به سمتم آمد. نتیجه آزمایشی بدست از من خواست جملات را بترجمم. از مزایای زبان‌دانی‌ نهراسیدن از جستجو و دیدن حروف انگلیسی‌ست. همیشه به رشته‌ام می‌بالیدم، چیزهایی می‌درکم که بعضی‌ها متوجه نمی‌شوند، فیلم‌هایی می‌بینم که دیگران با دوبله تماشا می‌کنند و کتاب‌هایی می‌خوانم که دیگران ناچار به ترجمه‌اند. چه لعبتی بود قبل از اینکه یک متخصص گفت استعدادم در فلسفه و علوم ماورا طبیعه می‌چرد و رشته‌ام را اشتباه گزیده‌ام، وا رفتم. اگر مقصد موثر بودن باشد، تخصص کولاک‌آفرین است. آن لحظه اندیشیدم کاش زبان نبلد بودم!

 

 

پشیمانی سودی ندارد به خصوص زمانی که آخر قضیه را در آورده‌ای و معلم شده‌ای. معلم‌ها مجبورند عاشق درسی باشند که تدریسش می‌کنند؛ تصمیم گرفتم مطالعات فلسفی بیشتری داشته باشم و از زبان‌دانی خویش نیز لذت‌مند شوم.

 

 

صبحانه خوردن جلوی شاگردان سخت است، گرسنه‌ام و نمی‌توانم چیزی بخورم. می‌خواهم خمره را بخوانم موبایل نمی‌گذارد. چیزی شبیه شعر نوشتم. یکی از معلمان ادبیات که دید گفت : «ناجور غیر منطقی‌ست» اما من ناامید نشدم چون در آزمون و خطا به سر می‌برم، ولی یک سوال: مگر شاعرها هم منطقی‌اند؟ 

 

 

ما آدم‌ها مدام می‌آموزیم پس نگذاریم شکنجه وجدان خفه‌مان کنند. نمی‌دانستم، گند زدم، حالا که می‌دانم دست بکار شوم. 

.

.

.

٢. نزدیک شدن به آدم‌ها پرهیاهوست. روزی آنقدر دوستت دارند که برایشان جان هم می‌دهی، دیگر روز به‌قدری ناخوشایندی که صدایت به گوش میانی نرسیده، به کف زمین می‌ریزد. 

 

راه حل از هم‌پاشیدگی جسمی چند ساعت یا چند روز یا چندهفته استراحت است. دوای گسستگی روحی چیست؟ گسسته‌گاه‌های روحی کدامند؟ 

.

.

٢١ : امشب به تئاتری در شهر رفتم. همه صندلی‌ها پر بود. اگر روزی نمایشنامه‌ای بنویسم در شهر به اندازه کافی بازیگر و تماشاچی هست. چه خوب اگر دغدغه آدم بپاشد در صحنه نمایش. تصمیم گرفتم نمایشنامه‌خوانی را جدی بگیرم.

 

اسم نمایش ضیافت شام برای احمق‌ها بود. یه مشت احمق بودند جمع‌شده در دیالوگ. هر کس دیگری را احمق می‌دانست جز احمقی که داناترین بود. انتقام پیام دشوار است، دریدن نقاب‌ها دشوارتر. شاید نوشته‌هایم روزی چنین پوست‌کنده باشند. 

 

 

شب از نیمه گذشته. نای شعر ندارم. تنها مغز گروس عبدالملکیان را می‌گشایم :

 

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچ‌کس به خانه‌اش نمی‌رسد

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط