کَنگر فرنگی

١۵: خواب‌های عجیبی می‌بینم. این روزها خواب‌هایی می‌بینم که نه قابل پخشند نه شایسته پخش. خواب‌هایی که روزم را تحت تاثیر قرار می‌دهند، اما نمی‌توانم روایت کنم. خوب نیست که نوشته‌هایم دست‌خوش حسی باشند از یاد رفته. تلاش برای به تصویر کشیدن رویا به تابلوی نقاشی مبهمی می‌ماند. از آن‌ها که آدم درستگیرش نمی‌شود واقعا هنر است یا نه. قروقاطی و به حدی متقاوت که از هر جهت آن هزار چیز بیرون می‌کشی، داستانش را نمی‌یابی و رهایش می‌کنی. از آن‌ها که عده‌ای می‌گویند: «چه چرت و مزخرف!» و عده‌ای می‌گویند: «واو! واسیلی کاندینسکی‌طور! این تابلو محشره.» 

 

 

خواب‌هایم اثر هنری ناکامی‌اند که به سختی درک می‌شوند، شاید چیری شبیه نوشته‌هایم. شاید اگر روزی خواب‌های شفافی ببینم، نوشته‌های شفافی نیز بنگارم، این مایه دلگرمی‌ست. صبح روزی که از خواب بیدار می‌شوم می‌توانم نوشته‌های آن روز را حدس بزنم، نوشته‌های جذاب و خواندنی، شفاف و روشن نه نوشته‌هایی رازآلود و پررمز و راز، معمایی و تاریک. 

 

شب‌ها تلاش می‌کنم نخوابم. اگر جسم می‌کشاندم به ساعت ۶ صبح و مشغله‌ای نبود، با او راه می‌آمدم تا شب را با خوابیدن ندرم. روز به چه کار آدم‌ها می‌آید؟ وقتی چک و سفته، غرض و قوله‌ها در روز به سراغمان می‌آیند چرا باید به آن تن دهیم؟ وقتی در روز است که خانه‌ها ویران و مغازه‌ها پلمپ می‌شوند چرا باید آن را پاس بداریم؟ وقتی در روز روشن میلیاردمیلیارد اختلاس بانکی می‌بینیم بهتر نیست شب اعلام شود تا لااقل دزد‌های خانگی دلی از عزا در آوردند و به نون و آبی برسند نه کله گنده‌هایشان؟ لازم است دقیق به این پرسش احمقانه پاسخ دهیم، چرا روز را پاس می‌داریم وقتی عشق در شب لانه دارد و شاعران در شب می‌سرایند.

 

تجربه ثابت کرده هر چه سرم شلوغ‌تر است، زرنگ‌تر و پرکارتر هستم.

.

.

١٩: نمایش‌نامه‌های روز واگویه‌های فلسفی روزانه منند؟ امشب فیلادلفیا رو خوندم. نمایش‌نامه‌ای از “کتاب پنج‌ نمایش‌نامه”. چه مزخرفاتی که می‌توانند هنری شن! اگر همه خيال‌پردازا و دوایی‌ها می‌نوشتن چه خدمت بزرگی به گسترش ادبیات بود_سبک دوانویس‌ها

 

 

تصمیم گرفتم نمایش‌نامه فلسفی بنویسم. روزمرگی‌ها و تنش‌های فکری روزانه من دست‌کمی از دوانویسی ندارد. سه صفحه گفت‌وگو بین یک روان‌شناس و مراجعه‌کننده نوشتم، هر دویشان خودم بودم. 

 

 

شعر امشب به ولاد کفر کشید، شعری آمریکایی را خواندم. ترجمه فارسی نداشت، پس به دنیای فارسی راهش دادم. تقدیم به نگاه زیبای شعردوستان:

 

. “Artichokes,” Bianca Stone (March 11th)

 

I bet I’ll never appear in a dream or a summer dress

or next door. Displaying on one

hand my prowess, the other

my difficultness, I bet there will be 

just enough pain

to keep me alive, long enough for 

the moon to be mine,

just as the sea is of women: the

cockle, the star,

and the movements of the earth. Just as

the whale, stuck in its baleen grin, 

climbs up

out of the depths and moves to its

hidden

spawning grounds—

I don’t know. What is it to be seen?

I can forget 

It’s language I long

for

 

Men and his cipher

cannot save me

 

Meaning cannot pile me up with more meaning

 

 

«کنگر فرنگی»، بیانکا استون (11 مارس)

 

شرط می بندم که هرگز در رویا یا لباسی تابستانی ظاهر نخواهم شد

یا خانه بغل. نشانِ دلاوری‌هایم بر دستی، 

سختی‌هایم بر دستی دیگر، 

شرط می بندم که درد به اندازه کافی وجود خواهد داشت

تا مرا زنده نگه دارد، آنقدر که ماه مال من باشد،

همان‌طور که دریا از زنان است: صدف، ستاره،

و حرکات زمین. فقط به عنوان نهنگ، 

که در پوزخند بالنی خود گیر کرده است، 

بالا می‌آید

بیرون از اعماق و به سمت پنهانش می‌جنبد 

مکان‌های تخم‌ریزی –

 

من نمی‌دانم. چه چیزی برای دیدن است؟

 

من می‌توانم فراموش کنم
این زبانی‌ست که آرزویش را دارم
انسان و رمزهای او نمی‌تواند نجاتم بخشد
معنی نمی‌تواند مرا انباشته‌ کند با معنی بیشتر

 

 

:Artichokes 

کَنگَر فرنگی یا اَنگَنار که در منابع طب سنتی ایرانی ارده شاهی نامیده می‌شود، نوعی گیاه یکساله و بومی جنوب اروپا و کنارهٔ مدیترانه است.

 

:cockle

صدف راه‌راه 

 

:Baleen 

پدیده عجیبی در مورد نهنگ‌های آبی مدرن، نهنگ‌های گوژپشت و نهنگ‌های خاکستری اتفاق می‌افتد: آن‌ها هنگامی‌که در رحم مادرشان هستند دندان دارند اما بدون دندان متولد می‌شوند. در این جانوران بالین یا بالن (baleen) جایگزین دندان می‌شود. بالن مجموعه‌ای از صفحات متشکل از ساختارهای نازک، شبیه مو و ناخن هستند که از سقف دهان آن‌ها رشد می‌کند و به‌عنوان غربالی برای تغذیه فیلتری از ماهی‌های کوچک و کریل‌های کوچک میگو شکل عمل می‌کنند(+) .

 

 

از کارواژه‌های متداول فارسی افعال تازه‌ای را برآهیختم:

 

1. آهیختن : بیرون کشیدن 

 

برآهیخت شمشیر و اندرنهاد

همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد

فردوسی

 

 

 

2. اوباشتن : پر کردن، افکندن 

 

 

 

3. افگندن: بر زمین زدن 

 

که دشمن که افگندی اکنون کجاست

بباید نمودن بما راه راست

فردوسی

 

 

4. توفیدن: غریدن 

 

 

5. زاریدن: ناله و زاری کردن 

 

 

6. خلیدن: فرورفتن چیزی باریک و نوک‌تیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: 

 

گل می‌نهد به محفل نادانان

بر قلب عاقلان بخلد خارش

(ناصرخسرو۱: ۲۸۷)

 

 

7. سگالیدن: اندیشیدن 

 

کدام چاره سگالم که با تو درگیرد

  کجا روم که دل من دل از تو برگیرد

(سعدی۲: ۳۹۸)

 

 

8. کفتن: شکافتن 

 

 

9. گساردن: خوردن، نوشیدن 

 

 

10. هشتن : رها کردن 

 

 

11.نیوشیدن : گوش کردن

 

حدیث عشق از آن بطّال منیوش

  که در سختی کند یاری فراموش

(سعدی: ۱۴۸)

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط