لازمه شکوفایی

از بچگی دوست داشتم نویسنده شوم. گوشه‌ای کز میکردم و در سهراب، پروین و حافظ غلت می‌زدم. اشعارشان را از بر می‌شدم تا در اسرع وقت ازشان تقلید کنم. اما هیچ وقت شبیه‌شان نشد. در مدرسه انشاهایم همیشه بالای سه صفحه بودند در حالکه برای همه خانه پرش به یک صفحه می‌رسید. اولین بار وقتی دایی‌ام پرسید:«می‌خواهی چکاره شوی؟» گفتم نویسنده. زارپ زد زیر خنده که فقط دکتر. بهم بر خورد. با خودم فکر می‌کردم که دبیرستان می‌روم رشته ادبیات تا بنویسم. اما گفتند که لزوما همه کسانی که ادبیات می‌خوانند نویسنده نمی‌شوند. اصلا درس نویسندگی را قرار نیست در مدرسه آموزش بدهند که. خیلی خورد توی ذوقم اما آنقدر قمپوز فیزیک و زیست فهمیدن در رشته تجربی می‌ارزید و همه معلمان و مشاوران اصرار روی اصرار که “درست خوب است برو تجربی” مرا باددار کرد که نفهمیدم برای چه تجربی را برگزیدم. البته در آن زمان علاقه کورکورانه‌ای به رشته‌ تغذیه داشتم. نمی‌دانم چرا گمان می‌کردم کتب علوم انسانی را خودم هم می‌توانم بخوانم. امروز دقیقا همان روز است که از اهمیت تفکر نقادانه شنیده‌ام و برای خودم الزام کرده‌ام کتاب منطق اول دبیرستان رشته انسانی را مطالعه کنم. گاهی پشیمان می‌شوم گه چرا علوم انسانی با این عظمت که الان پاره‌ای از آن را درک می‌کنم، نادیده انگاشتم. صادقانه بگویم اگر زمان به عقب بازمی‌گشت دومرتبه انتخاب من علوم تجربی بود. چیزی که عوض نمی‌شد. نه انتهای انسانی نویسندگی بود و نه تشویق‌ها و آگاهی‌بخشی موثری بیان می‌شد. موجی بود که می آمد و عده‌ای را با خود همراه می‌کرد. خیلی از دوستانم را می‌بینم که به شغل‌هایی مشغولند که هیچ ربطی با رشته تحصیلی‌شان ندارد. اگر زمان را در عوض مدرک برای حرفه‌ای شدن سپری می‌کردند، موفقیت اوج می‌گرفت.مسئله این است که: به نیاز جامعه و نیاز فرد برای شکوفایی دقت نمی‌کنیم. توجه ما موج است و حواسمان نیست اگر جزر بیاید و موج ناپدید شود، در سکوت اقیانوس ناامیدانه غرق می‌شویم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط