نفس‌های آخر

از معدود یادداشت‌هایی‌ست که قبل از شروع نوشتن عنوان مشخص بود‌. نفس‌های آخر اسفند است و همیشه در این موسم‌ها نفس‌های من به شماره می‌افتد و حالی برایم نمی‌ماند.بی‌دلیل خسته و ناتوانم. ظاهرم مساعد و پرانرژی‌ست اما روانم شبیه خانه‌های دم عید است. فرش‌ها جمع شده‌اند و روی حیاط با چوب به بهانه کثیفی تنبیه می‌شوند. دکوری‌ها از کمدها و بوفه‌ها بیرون کشیده شده‌اند و لایه غباری روی آن‌ها را گرفته. فضای خونه در عوض عود و اسپند، آکنده از وایتکس است و شیشه‌پاک‌کن. نیازمندم مغزم را از کله دربیاورم، شیارهای خاک‌گرفته و غبارآلودش را با سرکه و نمک بشورم و آشغال‌ها را از شیارها بیرون بکشم. مغز هم نیاز به تعطیلی دارد و این چند روز که جدی و رسمی ننوشتم، مغزم خوابید اما کیف نکرد.

 

سه‌شنبه‌های دانیالی به تصمیمی مهم آویزان شد. قرار است امسال سال شعر باشد. می‌خواهم شعرمند باشم. اصلن چطور است شعار سالم را با شعر بیارایم؟ مثلن ” تا می‌توانی شعر بنویس” به شعار سالم بیشتر می‌پردازم. خوشحالم که علاقه کهنه‌ای سر برمی‌آورد و چنان ارزشمند است که سالم را از آن خود می‌کند. قطعن از احوالات سال شعرآلودم در این دفترچه خواهم نوشت. بناست هر ماه از سال نو متعلق به شعری نو باشد. در آن ماه تمام آثاری که دستم می‌رسد را بخورم و جذب سلول‌هایم کنم. هیجان‌زده‌ام و مسرور. برای این تصمیم خدا رو شکر.

 

صفحاتی از کتاب سشنبه‌ها با موری شبم را به پایان رساند. نویسنده‌اش نویسنده اخبار ورزشی است. حال و روز و خلقیات استاد مورد علاقه‌اش را نوشته و خودش را به بهانه استاد نمونه و متفاوتش جهانی ساخته. 

 

تا جایی که چشم‌هایم دوید، استاد در آستانه مرگی تدریجی‌ست. اما باور ندارد که این مرگ اندیشه و تاثیرگذاری او باشد و می‌کوشد با این تدریج نابودی هم‌زیستی داشته باشد نه جدال.

 

من هم باید در لحظات پایانی سال با این کرخت‌مندی مسالمت داشته باشم. نابودی‌ام را با کمتر خواندن و نوشتن به خاطر چشم‌ها نپذیرم و تاثیر بگذارم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط