عدهای از معلمها با بیاعتنایی به رفتاری درخور و شگردی معلمانه، روزگار معلمی را سپری میکنند. نه دغدغه اولیا را دارند، نه دانشآموز، حتی دغدغه خود را هم ندارند. بهقدری خودآسانگیرند که حواسشان پرت کلاس و درس نمیشود، به اندازهای میکوشند که حقوقشان جبران شود.
غالبا میشنویم، نومعلمانی که داغی بوی قورمهسبزی کلهشان را احاطه کرده، بر روی شخصیت معلمانه حساسیت دارند که خوشبختانه با تلاش همکاران، به مرور زمان رنگ رفته جماعت را به خود میگیرند.
غافل از اینکه آن داغی از پلو و خورشت نیست بلکه از نهال انگیزه و نیمچه هویتی است که در دل آنان روییده است.
خودآسانگیرها آهسته میآیند، میروند و زندگی نباتی بخور و نمیر معلمی را با کسالت سپری میکنند.
اما باید توجه داشت همیشه همرنگ جماعت بودن زیبا نیست. گاهی باید آن را شکافت و از میان راهی برای عبور ساخت.
معبر معلمی از ذهن و اندیشه ما نشأت میگیرد.
پس معلمی ما بخشی از زندگانی است؛ به اندازهای که میتواند بر آن تاثیر کیفی بگذارد، میتواند بر آن ضربه وارد آورد و نابودش کند.
آنوقت دیگر وجهه معلمی، احساس سربلندی و هویت بار و بندیلشان را میبندند. به همه ما معلم میگویند اما هر کسی معلم نمیشود. معلمی ردای آسانگیری بر خود نیست، بلکه پیشه آسانگیری بر دیگران و سختگيري بر خود است.
همانطور که امام علی علیه السلام میفرمایند:
«حمّل کلٌّ امری ءٍ منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛ هر کس به اندازه توان خود بکوشد، و برنادانان آسان گیرد.»
خطبه 149 نهج البلاغه
آخرین نظرات: