شاید عجیب باشد. یکی از فانتزیهای من گردش در یک چمنزار است.
یک زیرانداز روی چمنها پهن کنیم. ساندویج مربا و کره را ببلعیم. روی چمن بخوابیم و به آبی بیانتها چشم بدوزیم.
بعد از کمی استراحت در باغ سرسبز بگردیم و بگردیم و بگردیم. گشتن اصلیترین هدف زندگیست. چه به دنبال تو در کوچههای شهر باشد، چه بین سبزهزار.
من هنوز دوست دارم دامن لباسم را باد برقصاند. بدوم. باد میان گیسهایم تفرقه بیاندازد. همانطور که میان تو و عقلت!
دلم میخواهد غروب را روی یکی از سنگهای آن باغ بگذرانیم. وقتی نگاهمان به نقطه مشترکی گره خورد غروب آفتاب را جشن بگیریم.
ستاره ها که سربرآوردند برخلاف گردشهای مردم، گردش ما بیاغازد.
دلم میخواهد به ستارهها خیره بمانیم. بشمریم. ستارههای هم را بیابیم. شعر بخوانیم. عشق کنیم. عشق من اینجاست. چریدن در طبیعت و جفنگ گفتن. من هنوز زندهام.
آخرین نظرات: