من را دریاب

در صحن انقلاب رو به روی ایوان طلایی نشسته بودیم.
هر کدام در احوالی می‌خزیدیم.
نهیبی به گوش رسید:  «خانما مراقب وسایلتون باشید. گوشی‌هاتون. وسایل ارزشمندتون.»

خانمی که بغل دستی مادر نشسته بود. گفت :  «وا!
حرم امام رضا و دزدی؟»

مادرم زد زیر خنده و گفت :  «حتما میان زیارت. میگن دست خالی نریم. سر راه چندتا جیبم می‌زنن.»

خانم بغل دستی گفت: «شایدم به همین نیت میان. موقعیت خوبیه. مردم تو حال و هوای حرمن»

من گفتم: «معلوم نیست. نمیشه گفت همه به این نیت وارد میشن.»

خانمه پرسید: «چطور؟»

جواب دادم: « من یه دختر جوونم. یعنی اصلا امکان نداره یک‌مرتبه چشمم بره جایی که نباید؟
یا فکر گناه به سر بزنه؟
چندین بار خودمو حین ارتکاب غیبت این و اون نجات دادم.
اینجا حرمه. مقدسه. ولی دلیل نمیشه که خطایی ازت سر نزنه. اون خطایی که شد عادت سروکله‌اش خیلی زود پیدا می‌شه.»

خانم بغل دستی به فکر فرو رفت. بعد از مکثی گفت: «درسته. حتی وقتی توی حرم هم میام، یک مرتبه نفس روی من سوار می‌شه که مثلا توی ضریح خانم جلویی رو هر بده تا سریع‌تر دست به ضریح بزنی. خودت رو به سختی ننداز توی صف نماز حتی اگر زائری جا نداشته نباشه.»

گمان می‌کنم ما کارهایی رو انجام می‌دیم که بهشون عادت داریم؛ فرقی نداره جلوی خدا باشه یا جلوی امام رضا علیه السلام.

باید به خودم یادآوری می‌کردم که هیچ‌وقت زمان مناسبی برای انجام خطا نیست.
خطای ناچیز سوراخ ریز تیوپی‌ست که رفته رفته بزرگ می‌شه و از اوج قله سقوط می‌کنه. سوار تیوپ سوراخ‌دار نشیم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط