بیستدوبهمن هزار چهارصدودو
امروز روز خانواده بود. از روزهایی که نه قدمی برای رشد برمیداری و نه اعتنایی به برنامه روزانه میکنی.
دورهمی کوچک خانوادگیمان ساعتها طول کشید. مجال خواندن، نوشتن و خیلی اندیشیدن نبود. مغزم حق دارد که گاهی در لاک رود و هیچ نزاید.
از پیامد خوشگذرانی مغزی، بیمایه بودن یادداشت روزانه است. نه شعری خواندم نه کتابی اما کلمه برداشتم. از فیلمهایی که دیدیم، کلمات دینامیت و تعقیبکننده را برداشتم.
دو تا از کتابهای مورد علاقهام را کتابفروشی نداشت، شاید در فیلادلفیا میزیستم که کافه ذرت مکزیکی نپخت. عکسها آنطور که میبایست نشد.
خوبی کتاب خوندن اینه که آینهای برای تجربيات گذشتنه، یا اتفاقات رو پیشپیش برات میگه.
آخرین نظرات: