حس امروز عذاب وجدان بود. وقتی پر از احساس عذاب وجدانید، چه میکنید؟ امروز مملو از وجدانخواری و ترس بودم. نکند مرا نبخشد؟ نکند دلخوری شتری بشود بزرگتر و بزرگتر؟ کاش خدا این قابلیت را برای همیشه از برنامه بشر حذف میکرد! اگر عذاب وجدان نبود خیلی اوقات باخیال راحت جنایت میکردم و از جرمها و رنجشهایی که بوجود آوردم اندوهگین نمیشدم. غصه من رنجشهاییست که در قلب اطرافیان کاشتم و هنوز بیخبرم. در روزی که بسیار نزدیک است و دراز یکییکی میشمرم و میشمرم و آنموقع تف به لب و دهان و دستانی میفرستم که غفلت انگاشتند. بذر کینه کاشتند. تخم دوری گذاشتند. خاک بر سر نفسی که رام خوبی و آسمان نشد. مگر غیر این است که انسان به اخلاقیات زنده است و اخلاقیات در بند انسانیت است و هر چه از این قیدوبند رهاییدم، همانقدر حیوانم؟ نه غیر این نیست که فلانی میگوید:《….》چه دوست داشتم شعری در این باب بهخاطرم بود تا کیفیت یادداشتم بیافزاید اما در چنته حیوانیم نیست.
بین این همه بدبختی وجدانخواری، کتاب نخوانده، طرح ریخته نشده و داستان نوشته نشده یبوست شعری هم گرفتم. اصلا شاید اگر شعر از وجودم روان میشد این همه بدبختی نداشتم. کاش عذاب وجدان یا عاملش که توهینی درخور بود شعر میشد.
چه چیزی در دنیا مهمتر است از داشتن دوستانی که برایت مهمند و برایشان مهمی؟ یکی از شاگردهایم به بیرون دعوتم کرد و ذوقمرگی یک معلم را بعد از دیدن دو سال تلاش برای رفاقت دیدم. شاید حین دیدار کمی نبی شوم و کمی نوجوان کمی مشاور و کمی رفیق خنگ خاکی آدم چهقدر رنگ عوض میکند!
خوبی نوشتن این است که آموزش و پرورش کاری به آن ندارد. خوبی نوشتن این است که رئیسی بالای سرت نیست تا اجازه دست به آب رفتن بگیری. گاهی دوست دارم چنین صریح بنویسم چون اگر صریح ننویسم چه کسی متوجه میشود من چه کشیدم و چهها خواهم کشید؟
یبوست شعری گرفتم. به کلماتم گل محمدی پاشیدم. شیاف زدم. کارگشا نبود. حافظ خواندم. شکم قلم روان شد و اعصاب واژه آرام.
آخرین نظرات: