بر سر عهدی با خود ماندن یعنی ارزشمندترینی.
وقتی نتوانم آموختهها را در هم بیامیزم، آموختن را چه سود؟
شگفتانگیزترین پاداش یک نویسنده رجوع به نوشتههای گذشته است: اگر بینقص باشد پای میکوبد، اگر ناقص باشد فرصت نواندیشی میآفریند.
حافظخوانی امشب:
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم / که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست/سرِ مرا به جز این در، حوالهگاهی نیست
جالب است چه کسی فکرش را میکرد روزی دغدغه و رنج مایه شادی شود؟ هر چه بیشتر میخوانم، آدمهای ترسو، شکستخورده و رنجورتری را میشناسم که بوسیله غصه جاودانه شدند.
سختترین بخش معلمی ادعای خوشذوقی در عین خستگی است.
در تاریکی میوهها را از مادر ستاندم. پنداشتم نوعی میوه مشکیرنگند در حالیکه چنین چیزی تا به حال ندیده بودم: میوهای در ابعاد پرتقال اما به رنگ سیاه. ذهنم در لحظه آنچه را پذیرفت که دید اما کمی بعد با منطق رد شد. وقتی نور نتابد، دریافتهای ما سیاه و سفید و بیرنگند.
آخرین نظرات: